تصویر هدر بخش پست‌ها

༻𝕭𝖆𝖉 𝖇𝖑𝖔𝖌 ༻

با وبلاگی از جنس خفن در خدمتتون هستیم 🌷 از رمان گرفته تا کیپاپ..... اینجارو از دست نده 💕🌷

⁦✯✯ سگ های ولگرد بانگو : ظهوری قدرتمند⁠✯⁠✯

⁦✯✯ سگ های ولگرد بانگو : ظهوری قدرتمند⁠✯⁠✯

| ꧁༒☾ 𝔏𝔲𝔫𝔞 ☽༒꧂

سلاااااااااااااااااااااااااام.

بفرمایید...

 

 

پارت ۸

 

انگار که آسمون هم حال منو درک می‌کنه.

هیچ کس هیچ حرفی نمی‌زند و این بارون بود که با لباس های ما برخورد می‌کرد و خیسمون میکرد.

که ناگهان انگار دیگه بارون با من برخورد نمی‌کرد.

سرمو که بالا آوردم با چتر چویا مواجه شدم!!

چویا دستشو دراز کرد سمتم و منم دستش رو گرفتم و بهم کمک کرد که بلند شم.

چویا رو کرد به دارای و گفت: قرار می‌زاری اونم بدون اینکه به من بگی؟

دازای: من و تو که مثل قبل دوست نیستیم و اینکه چجوری میخواستم بهت بگم؟؟

چویا : خب دیگه این یعنی نباید اصلا قرار می زاشتی اونم با یکی از اعضای بندر!

دازای : اِوا! من بخوام با یکی صحبت کنم باید از تو اجازه بگیرم؟ تازه اونم با کی ! با لونا که شبیه خواهرمه؟

چویا : حرف نباشه. لونا شبیه خواهر کوچکتر منم هست. توی این مورد که حتما باید اجازه بگیری.

بعد چویا دست منو گرفت و همینطور که به سمت موتورش میبردتم رو به لایلا و دارای گفت : فعلا بای بای!

وقتی به موتورش رسیدیم دست منو ول کرد و سوار موتورش شد و رو کرد به من و با اشاره بهم گفت که سوار شم.

سوار موتورش شدم و برای جلوگیری از افتادنم دستم رو دور کمرش حلقه کردم و اون هم حرکت کرد.

فکر کنم چویا از اینکه بهش نگفتم که دارم ملاقات دازای میرم ؛ عصبانی شد.

البته حق هم داره. کارم اشتباه بود .

 

 

خــــــــب

اینم از پایان پارت هشتم.

امیدوارم خوشتون اومده باشه 🤍🤍