جهنم سفیدp9
سلام شرمنده دیر شد😅توجه داشته باشید سال صفر سال خیلی مدرنی بوده😂
و من آنجا هستم با دریایی از خاطرات مدفون شده ات...دریایی که بوی خون میدهد...و شاید مرگ بهترین انتخاب برای زندگی باشد!
سال0000
گناه او چه بود؟!یک نگاه...عاشق شدن...او حالا فهمیده بود چرا پرحرف نیست.از قضاوت میترسید!برای همین خود واقعی اش نبود...از قضاوت آسیب دیده بود؛نه تنها از قضاوت،بلکه از مردم هم میترسید،انسان هایی که قضاوت میکنند،میکشند و میخورند،چرا باید توقع پذیرش از سوی آن ها را داشت؟!آری او طرح شده بود.اما...می توانست کمی قوانین خود را زیر پا گذاشت مگرنه؟!فقط یک نگاه که به هزاران نگاه پی در پی به آن پسر منتهی شد و دخترک معصوم چه میدانست همین نگاه های کوچک هم،در آینده می توانند چقدر به او آسیب بزنند؟!آری،او هنوز انسان ها را نشناخته بود...
پسر آهی کشید،ساعت کاری او شروع شده بود و باید به آسمان میرفت،به سمت جایگاهش پرواز کرد؛ناگهان ماه در حالی که او را در بغل گرفته بود ظاهر شد.