طنز
بفرمایید ادامه
لایک کردی داری میری دیگه؟
مگه گوشیه شما اینطور نیست که وقتی از دستتون میوفته خود به خود مخاطبای فامیل رو بلاک میکنه؟! ، نمیدونم چرا فامیلای ما باور نمیکنن
كودكيه من اونموقعی تموم شد كه تو پنج سالگی زنگ زدم خونه پدربزرگم گفتم: سلام آقاجون من خودم شماره گرفتمااااا ، گفت تو گ.ه خوردی:///
استاد سرکلاس گفت میخوایم امتحان بگیریم همه اعتراض که نه نگیر ما نخوندیم من پا شدم گفتم بگیر استاد، امتحانو گرفت وسطاش برگه رو سفید دادم رفتم بیرون استاد گفت پس چرا برگت سفیده؟ گفتم من اصلا مال این کلاس نیستم و زود تند سریع فرار کردم
یارو میره قهوه خونه میگه قهوه لیوانی چند ؟؟ میگن 5 تومن میگه شکرش چند ؟؟؟ میگه اون مجانیه میگه پس 2 کیلو شکر بده
وقتی ۹ سالم بود یه شب شام خونه مادر بزرگم بودیم که بابام با داییم حرفش شدداییم دید زورش به بابام نمیرسه از طرفی هم نخواست جلوی زنداییم کم بیاره، منو بلند کرد پرت کرد تو دیوار
حیف نون و رفیقش میرن از طلافروشی دزدی.
دوستش با طلا ها فرار میکنه حیف نون صندلی میزاره تو مغازه میشینه بعد پلیس میاد دستگیرش میکنه ازش میپرسه چرا تو فرار نکردی میگه ما از اول توافق کردیم طلاها مال اون مغازه مال من
یه سری با بابام تو ماشین بودیم.بعد 2 تا خارجی اومدن سوار ماشین شدن. من به بابام گفتم ازشون بپرسه ببینیم مال کجان. بابام خیلی با اعتماد به نفس ازشون پرسید:made in?
خارجیا😳
من😐
بابام 😁 😜
لایک و کامنت فراموش نشه😉