تصویر هدر بخش پست‌ها

𝔹𝕒𝕕 𝕓𝕝𝕠𝕘

با وبلاگی از جنس خفن در خدمتتون هستیم 🌷 از رمان گرفته تا کیپاپ..... اینجارو از دست نده 💕🌷

رمان irreversible love پارت ۱

رمان irreversible love پارت ۱

| Mahsa

سلاممممممم. با رمان جدید امده ام(نکته:این رمان داخل وبلاگ لیدی باگ هم هست ممنون میشم اگه خوشتون اومد هر دو جا حمایت کنید🌸🌸 هر دو جا تقریبا هم زمان میزارم. ) 

خلاصه:مرینت دوپنچنگ در شرکت مد اگرست استخدام می شود. البته که هیچ کس حدس نمی زد نامزد سابق مرینت به ان شرکت بیاید.  چه کسی می تواند حدس بزند که چه عشق هایی زیر سقف ان شرکت پدید اید و چه سو تفاهم هایی پیش اید؟ 

رمان irreversible love

ممنون میشم برچسب irreversible love رو هم اضافه کنید🌸🌸🌸

دخترک با چشمان به رنگ ابی تیره و موهای ابی سیری که تا روی شانه اش می امد و با هر وزش نسیم به ارامی به حرکت در می امد و حرکت نسیم ان ها را نوازش می داد. به اسمان نگاه کرد. اواسط ظهر بود.خورشید به زیبایی در اسمان می درخشید و ابرها به ارامی به سمت جلو حرکت می کردند. خورشید با درخشش بی سابقه اش صورت دخترک را گرم می کرد. خورشید درخشان و حرکت ابرها او را به طرز عجیبی یاد بچگی اش می انداخت؛ روز هایی که با هوگو به پارک می رفت، با املی بستنی می خورد، و روز هایی که با فیلیکس خانه را به هم میریخت و هنگامی که مادرانشان ان ها دعوا میکردند از ته دل می خندیدند. ناگهان، صدای زنگ گوشی مرینت که هنگام زنگ خوردن اهنگ let me down  slowly را پخش می کرد؛ افکار مرینت را در هم گسیخت. دخترک مطمئن بود که زویی به او زنگ میزد:«سلام مرینت، خوبی؟ چرا خبر استخدام شدنت تو شرکت اگرست رو به من نگفتی؟ حتما من باید به تو زنگ میزدم؟ »مرینت خنده ریزی کرد:«معذرت میخوام زویی. یادم رفت. راستی کارت تو نیویورک چطور پیش میره؟»صدای زویی از پست تلفن به گوش میرسید:«هیچی.مثل همیشه. پرونده ها رو بررسی میکنم؛ از موکلم تو دادگاه دفاع میکنم؛ دادگاه رو به نفع خودم خودم تموم میکنم و کارای تو رو انجام میدم. »هم مرینت و هم زویی به خوبی می دانستند  به لطف زویی بود که مرینت در شرکت اگرست استخدام شده بود:«و منم هر روز ازت تشکر میکنم زویی. در ضمن، تا اطلاع ثانوی دیگه کاریت ندارم  .»زویی پاسخ داد:«پس نمیخوای بدونی چه کسانی تو شرکت کار میکنن. »مرینت جواب داد:«وقتی برم اونجا بهم میگن اما  میخوای بهم بگو.»زویی شروع به حرف زدن کرد و مرینت مطمئن شد که گفت و گوی ان ها حداقل نیم ساعت دیگر طول می کشد:«از رئیس اونجا شروع میکنم:ادرین اگرست پسر گابریل اگرست. مادرش امیلی رو در سن کودکی از دست داده. الیا سزار دستیار ادرین اگرست و مدیر فنیه. قراره زیاد بهش بر بخوری چون طراح ها باید هر هفته لباس هایی که طراحی کردن رو به اون تحویل بدن. نینو لطیف مدیر فروش شرکته و البته در نمایندگی رسمی شرکت یکی از فروشنده ها و بهترین فروشنده هست. در ضمن نینو رفیق ادرین و نامزد الیاعه. و قراره که به زودی یک مدل هم به جمعشون ملحق بشه. تو باید هر هفته یک لباس طراحی کنی و به الیا تحویل بدی. سوالی نیست؟»مرینت جواب داد:«با توضیح شما مگه جای سوالی هم باقی میمونه؟»زویی با خنده جواب داد:«راست میگی. من یک ربع دیگه جلسه دارم و باید برم. فعلا خدافظ»مرینت هم در جواب خدافظی گفت و تلفن را قطع کرد. ورود به شرکت با کمک زویی چندان کار سختی نبود اما او بیشتر نگران این بود که تا چه زمانی می تواند در شرکت دوام بیاورد. شرکت اگرست دنبال بهترین طرح ها بود اما مرینت طرح‌های  خاص و زیبایی که اگرست دنبال ان بود را نمی توانست طراحی کند. اما فعلا زمان نگرانی نبود. کمی بعد دید که اندره، بهترین بستنی فروش شهر که میگفتند بستنی هایش جادویی هستند به سوی او می امد:«بستنی میخوری؟ اومم؛ بستنی بلوبری به رنگ چشمات،زعفرانی به رنگ موهای کسی که قراره عاشقش بشی و پسته ای، رنگ چشم معشوقه ی ایندت»مرینت خنده کنان بستنی را از دست اندره گرفت:«من قرار نیست عاشق کسی بشم اندره. همون یکبار برای همیشه بسه.»اندره چشمکی زد:«کی از اینده خبر داره؟البته من میگم:گذشته رفته و اینده هنوز نرسیده و کسی ازش خبر نداره، پس امروز را دریاب و شاد باش و سعی کن اینده ای که میخوای بسازی.»مرینت خندید:«باشه اندره. فعلا خدافظ.»دخترک به سمت برج ایفل به راه افتاد و ارام ارام با قاشق، تکه ی نرم و لطیفی از بستنی اش میکند و دهانش میگذارد. اجازه میدهد بستنی بر روی زبانش اب شود.حاضر  بود شرط ببندد اندره داشت به او نگاه میکرد و در جواب خداحافظی اش برای مرینت دست تکان می داد. فردا مرینت قرار بود کارش را در شرکت اگرست اغاز کند؛ اما ترجیح داد فکرش را نکند و از همین لحظه لذت ببرد. 

پایان پارت ۱