عشق لجباز من💓 part 1
ادامه مطلب
مرینت:از خواب پا شدم دست و صورتمو شستم لباس هام رو پوشیدم رفتم پایین دیدم که مامان توی حال نشسته سلام کردم میخواستم برم دانشگاه که مامان گفت ..
سابین: مرینت امروز منو بابات میریم ( مارسی) برای دو هفته گفتم اگر میخواهی تو هم با ما بیا ..
مرینت: نه مامان جون من درس دارم الانم باید برم دانشگاه خدا نگهدار..
سابین: باشه مواظب خودت باش خدا نگهدار..
مرینت: رفتم دانشگاه آلیا را دیدم برایش دست تکون دادم
مرینت: سلام آلیا
الیا: سلام مرینت چی خبرا
مرینت: سلامتی نینو چطوره. ( اینجا نینو با آلیا ازدواج کرده و آلان نینو خارج از کشوره )
آلیا: خوبه مرسی زنگ زده بود سلام رسوند ...
دینگگگگگگگگ دینگگگگگ
مرینت: بریم کلاس ؟؟؟
الیا: باشه بریم ..
توی کلاس👇
مرینت: استاد فزیک داشت مثل همیشه ور ور میکرد که زنگ خورد و استاد هم از کلاس رفت بیرون چون امروز یک درس داشتیم منم با آلیا رفتم به طرف خونه توی راه داشتیم حرف میزدیم که یهو یک ماشین به سرعت اومد و زد به من منم دیگه هیچی نفهمیدم ....
از زبون لوکا 👇
امروز خیلی دیرم شده بود باید یک قرار داد مهمه را امضا میکردم واسه همون سرعت ماشینم رو زیاد کردم که یهو به یک دختر زدم اونم افتاد سری از کاشین پیاده شدم رفتم سمتش دیدم که صورتش خونی بود اون دختری که کنارش بود مرینت صداش میزد منم سری بلندش کردم بردمش توی ماشین و به سرعت به سمت بیمارستان رفتم ....
تمام شد
لایک و کامنت فراموش نشه
❤️👋❤️👋❤️👋❤️👋❤️