رمان: عشق بی معنی💞1:p
پارت قبل رو ترکوندید بچه ها ممنون بابت حمایت و لایک هاتون اگه لایک هاتون بیشتر باشه شاید ازش یه رمان چند پارتی بزارم😄
شمارش معکوس
۱
۲
۳
بپر🥳🥳🥳🥳
مرینت: داشت صورتشو میآورد جلو و من منظورشون فهمیدم و برای اینکه بهش بگم بره اونور گفتم: آقا فاصلتون رو رعایت میکنین؟؟ و اینکه خیلی خوب شد که کیفمو آوردین بابت این کیف میخواین چیکار براتون کنم؟؟
آدرین: اوه بله
مرینت: ممنون بابت کی...[داشتم تشکر میکردم که اومد لبشون گذاشت رو لب من و من سریع این حسو ازش گرفتم آخه من بازیچه مردم نیستم😒]
نویسنده: آهههههههه چرا آخه میزاشتی یکم بوست میکرد دیگه بی فا*** نوس 😂 آدرین بد بخت
آدرین: داشتم بوسش میکردم که نذاشت 😒 برگشتم گفتم گوش کن دختر خانم تو گفتی هرکاری که میخوام پس تو هم باید انجام بدی😏😏!!!
مرینت: در دل خود:وایی نه حداقل من خانواده ای ندارم که صداشون کنم الان چیکار کنم؟؟😥
مرینت: نه نه لط....
آدرین: داشت از زیر قولش فرار میکرد که من دوباره بوسش کردم
مرینت: دوباره نذاشت حرفمو بزنم و بوسم کرد مجبور بودم چون قول داده بودم صبر کردم تا تموم بشه
آدرین: بعد چند لحظه ول کردم و گفتم: چرا هم راهی نمیکنی؟؟؟
مرینت: آخه دوست ندارم
مرینت در دل خود:داشتم حرفمو میزدم مرد تیکه بیشعور دستشو گذاشت روی دهنم و نذاشت حرفمو بزنم اون روی بینی من یه دستمال گذاشت سعی کردم فرار کنم اما دیر شده بود و من بیهوش شدم😴
مرینت: وقتی چشممو باز کردم توی یه اتاقی از عمارت بودم مات و مبهم اینجا خیلی بزرگ بود و کسی اونجا نبود رفتم دنبال اون آدرین کاش از کانادا به فرانسه نیومده بودم چون من استادمون اونجا ندیدم آدرین برگشت و بهم گفت : تو دانش آموز منی به عبارتی دانشجو
اونجا بود که خشک شدم از حرفش زبونم کار نمیکرد با تتپته گفتم
مرینت: چ..چی...ش..شما استا..استادمی؟؟؟
آدرین: بله
مرینت: آه چه افتخاری میکنه
آدرین: چی گفتی؟؟؟ به خاطر حرفت باید تنبه بشی و عنوان تنبه تو اینه که تو برده منی😏😏
مرینت: تا اینو شنیدم از هوش رفتم
و وقتی بیدار شدم تا دوباره یادم افتاد با خودم گفتم : من آخه برده؟؟ آخه چرا؟؟؟
آدرین: مث اینکه بهوش اومدی حالا بگو بینم که آشپزی خونه دار....
مرینت: پریدم وسط حرفش و گفتم بله
آدرین: خب پس از فردا کارتو شروع کن تا وقتی که نگفتم حق نداری از خونه بیرون بری!!
مرینت: با ناچاری گفتم: چشم
مرینت: آقا میشه برم بخابم؟؟
آدرین: فعلا نه
مرینت:آخه چرا؟؟
آدرین: بهت میگم
مرینت: داشت کم کم خوابم میبرد و من همون جا روی مبل خوابیدم چشم باز کردم بغل استاد بودم از ترس تکون خوردم و با کله افتادم روی زمین
آدرین: هیی مراقب باش همه چیت مال منه
مرینت: م..من..منظورت چیه؟؟؟
آدرین: تو برده منی و فعلا ساکت
مرینت: ساکت شد و نزدیک بود بغض کنم دوباره بغلم کرد و گذاشت روی تخت و خودشم خوابید
مرینت: اولیم باره کنار یه پسر میخوابم!
آدرین: واقعا؟؟؟ من با کاگا
آدرین: داشتم اسم دختر رو میگفتم یادم رفته بود اون یه رازه
مرینت: چی شد استاد؟؟؟
آدرین: به من نگو استاد من آدرین هستم!!
مرینت: آدرین !!چه اسمی تا حالا نشنیدم
آدرین: از این به بعد منو آدرین صدام کن
مرینت: چشم آدرین
آدرین : حالا شد جوجه
مرینت: جوجه؟
ادرین: هههههه
مرینت: حس خوبی بهش نداشتم ولی باید باهاش زندگی میکردم
فردا
مرینت: استاد صبحانه آماده اس
دیدم استاد با چهره اعصبانی نگام میکنه خیلی ترسیدم
آدرین: مگه نگفتم منو آدرین صدام کن جوجه؟!!!
مرینت: ببخشید استاد
آدرین : آههههه باز گفت استاد وقتی اومدم میدونم باهات چیکار کنم
مرینت: واییییییییییی خیلی ترسیده بودم یعنی چه کاری؟؟؟
آدرین: به به دست پخت جوجه رو!!!نمیدونستم اینقد خوب درست میکنی
مرینت: ممنونم آدرین
آدرین: حالا شد بالاخره گفتی آدرین
مرینت: یه لبخند مصنوعی زدم
آدرین: راه بیوفت بریم
مرینت: چشم آدرین
مرینت: کلاس تموم شد و آدرین یه جا کار داشت و رفت اونجا اول منو رسوند و خونه تنها بودم
چند ساعت بعد
مرینت: آدرین برگشت
اون خیلی خمار نگام میکرد جوری که داشتم میترسیدم نزدیکم شد و
😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉
بچه ها لایک ها بالا 🥰🥰
بای ناناصام😘
تو کامنت ها بگید بد بود یا ن