رمان: عشق بی معنی💞 ³:P
مرینت: داشتیم میرفتیم که یهو ماشینو نگه داشت ازش پرسیدم چرا نگه داشتی؟
آدرین: خب بگو ببینم چطوری پدر و مادر مردن؟ تو قبلا برده ای بودی یا ن؟
مرینت: واس چی میخوای بدونی؟؟
آدرین: اگه به من نگی باید شب تو رخت خواب ازم پذیرایی کنی
مرینت: ازش میترسیدم و مجبورشدم بگم ..لب زدم و گفتم: خوب قضیه از این قراره که ما یهو .. ورشکست شدیم مامانم و بابام صبح تا شب کار میکردن برای ردیف شدن دوباره زندگی مامانم یه روز گیر خفت گیر ها افتاد و با اون س* کس کردن تا حد مرگ و اون مرد😭
پدرمو هم همونجا کشتن😭
و بله من یه روز برده یه کسی بودم
داد زد:کی؟ کی بود برده ات؟؟
مرینت: خب ... اسم اون لوکا هست
آدرین: اگه ببینمش زنده اش نمیزارم😏
مرینت: من هر روز و هر روز رو با ترس به دانشگاه میومدم تا اون لوکا منو نبینه چو.... وسط حرفم پرید و گفت: چون چی ها زود بگوو؟؟؟
منو دزدید و برد به خونش و با منم س*کس کرد حتی اینم جای کبودیاش آدرین ناراحت شد و گفت
آدرین: من دیگه نمیزارم دستشون بهت بخوره
مرینت: حالا یکم احساس امنیت داشتم با اینکه هنوز آدرین رو دوست نداشتم ... تو خیال خودم بودم که آدرین اومد و ازم لب گرفت . همکاریش نکردم چون حالم خوب نبود
آدرین: چرا همراهی نمیکنی؟؟
مرینت:خب من حال ندارم الان میشه بعدا؟؟
آدرین: اگه حالت خوب نی باشه برا بعدن !
مرینت: چشمی گفتم و رفتیم
به دانشگاه که رسیدم حوصلم پوکید و زیاد نتونستم درس رو گوش بدم
استاد(آدرین): خانم حواستون هست؟؟
مرینت: بله استاد یکم حواسم پرت شد
پایان کلاس👇🏻
مرینت: استاد گفت: سوار شو و من گفتم چشم و راه افتاد صدای شکمم توی ماشین افتاد
آدرین: هوم بگو ببینم صدای چی بود؟؟
مرینت: اوه ببخشید من غذا نخوردم و گرسنمه
چیزی نگفت و رسیدیم به خونه
آدرین: برو اتاقت
مرینت: و من هم رفتم
چند دقیقه بعد👇🏻
آدرین: جوجه بیا پیتزا
مرینت: از جوجه گفتنش همیشه خجالت میکشیدم و سری گفتم چشم اومدم
آدرین: بشین و بخور
مرینت: ازش تشکر کردم و شروع به خوردن کردم ....شما نمیخورین؟؟
آدرین: نه خودت بخور
مرینت: ازش تشکر کردم و آماده رفتن به اتاقم بودم دستمو کشید به سمت خودش و لب تو لبم گذاشت و گفت: حالا آماده ای؟؟؟
مرینت: یکم
و شروع کرد لب گرفتن بعد اون منو برد به اتاقش و
بچه ها لایک زیاد پارت بعد منحرفی
دوستون دارم بای❤️