تصویر هدر بخش پست‌ها

𝔹𝕒𝕕 𝕓𝕝𝕠𝕘

با وبلاگی از جنس خفن در خدمتتون هستیم 🌷 از رمان گرفته تا کیپاپ..... اینجارو از دست نده 💕🌷

جهنم سفیدp8

| ღGᵣₐy bᵤₜₜₑᵣfₗyღ

...

یونا دفترتو بزار روی میز!

خانم بیا این جمله را با احن پرخاشگری فریاد زد.

یونا خجالتی دفترش را به آرامی روی میز گذاشت.

خانم بیا از پیشرفت یهویی یونا شگفت زده شد.دیروز هم،مشخص شده بود که مهبت یونا هوش فوق العاده اوست،ولی هرگز باور نکرده بود.

دوست یونا،یوری به آرامی به پشتش زد.

_هی دختر خبرو شنیدی؟

یونا که از عالم و آدم بی خبر بود ابرویی بالا انداخت.

چه خبری؟

_شاهزاده تهجو...

یونا که از صحبت های بیهوده خسته شده بود بی اهمیت گفت:

_آهان آهان فهمیدم باشه.

یوری که همیشه این انتظار را از دختر مقابلش داشت آهی کشید و سری تکان داد،ولی باز هم از رفتار های پسر خجالتی خسته شده بود.

_باشه پس...فردا می بینیمت.

بار دیگر هم انتظار جوابی را نداشت.یونا مثل همیشه در حال چرخش در حیاط بود که به موج عظیمی از نور برخورد کرد.

_آه بانوی من!

ملکه با مهربانب دستش را بر روی شانه یونا گذاشت.

_تو نباید انقدر بی تفاوت باشی،درست میگم؟!