
رمان عشق جاودانه❤️🔥 پارت ۴
سلااام بعد از چند روز اومدم با یه پارت طولانیییی🔥
بزن ادامه و لذت ببر که داریم به جاهای حساسش میرسیم🔥🔥
+الاغ بزار بیام بیرون بعد بپر روم چرا انقدر خری تو اخه
*همینی که هست
بعدشم دوید سمت دانشگاه بچه پروووو زود قفل ماشینو زدم رفتم دنبالشش میکشمش
صدای گوشیم بلند شد همینطوری که میدویدم از کیفم گوشیمو در میاوردم که با مخخخ رفتم تو حلق یه نفر
خوردم زمین لامصب طرف از اهن تشکیل شده بود!
ببینم طرف کیه خب خب بوت های ورنی مشکی پوشیده بود شلوارشم همون رنگ جنس چرم و یه تیشرت سیاه ساده با یه کت چرم مشکی بلاخره رسیدم به قیافه اش پوست سفید دماغ معمولی چشماش درشت قهوایی روشن ولی شایدم طلایی چرا تغیر رنگ میده !؟؟
موهای لخت که به زور هزارتا ژل دادن بود بالا چقدر جذابب خخخ
*اگه انالیز من تموم شد میتونم برم
وبعد با شیطنت نگام کرد
واییی خاک برسر هولت کنن الیزه ابروم رفتتت همش تقصیر هستیه منو به این روز انداخت بلند شدم و روبه رو ش وایسادم
+اهم... میشه بری کنار
چقدر با ادب رفتار کردم خودم تعجب کردم خخ
با تعجب نگام کرد و گفت
*انگاری دروغگوها زیاد شدن ..بله بفرمایید
و رفت کنار که من رد شم ولی منظورش چی بود
+منظورت چیه ؟هاا؟ دروغگو منمم؟
با تعجب و خنده نگام کرد
*نه نه ببخشید اشتباه شد با شما نبودم!
با عصبانیت نگاش کردم رفتم جلوتر و سرمو بالاتر گرفتم و توچشماش نگاه کردم لامصب قدش بلند بود!
+تو الان داری منو مسخره میکنی؟؟ میدونی من کی ام؟؟!!
باز با اون خنده بامزاش نگام کرد و گفت
*اولا من قصد نداشتم مسخرات کنم دوما بله میدونم کی هستی!
مکث کوتاهی کرد و گفت
*تو الیزه بایسل هستی به قول بچه های اکیپ شیطان سال اولی!!
اوه اوه چقدر معروف شدم
+نمیدونستم انقدر معروف شدم
شروع کرد به خندیدن
*از این به بعد .. بدونن اخخ خدا دلم درد گرفت
چقدر قشنگ میخندید خیلی خوشگله
واییی کلاسمم
+من دیگه باید برم خوشحال نشدم دیدمت.. اخ.. یعنی خوشحا ...
احمق چی داری میگی همونطور که داشتم میدویدم گفتم
+خلاصه ماجرا خدافظ
همونطوری که داشت میخندید دستشو تکون داد
واییی خدا عجب ابرو ریزی اخه اینا چی بود گفتی طرف الان فکر میکنه چخبرعه !
در کلاسو باز کردم وایی استاد اومده عه وایسا اینکه هیراد خودمونه پس رفتم نزدیکتر خواستم بدون توجه برم بشینم همینطوری داشتم به هستی که داشت میخندید نزدیک میشدم که
-خانوم بایسل علاوبر اینکه دیر اومدید دارید بی احترامی هم میکنید؟؟!
با استرس و یه لبخندی که هر ۳۲ تا دندونم رو میرخت بیرون گفتم
+عه استاد چه بی احترامی شما برای ما عزیزید
واشاره کردم به هستی
خندشو خورد و گفت
-بله..بله اشنا هستم باشما
خوشحال خواستم برم بشینم پیش هستی که
-حالا دیر اومدید بیاید بشینید رو زمین صندلی خالی نداریم!
با تعجب برگشتم
+استاد داریم ها اوناها یکیش هم پیش اون ورپریداس!
و به هستی اشاره کردم
یهو همه ترکیدان از خنده !! هستی قرمز شد مطمعنم تنها گیرم بیاره تبدیل به کتلتم میکنه خخ😁😁
استاد درحالی که داشت میترکید از خند اشاره کرد برم بشینم و بعد گفت
-بفرمایید برید بشینید ولی دیگه این حرف زشت رو به خانوم زندگانی نگید!
بچه ها از روی تعجب اووو کشیدن اما من که میدونم واسه چی گفت!
+بله بله چشم
و نشستنم همانا بشگون های رگرباری همانا
+اخخخخ ذلیل مرده چیه رم کردی؟!
با صورت گوجه ایی و صدای که از خشم میلرزید گفت
*الاغغغغغغ این چه گوهییی بود خوردی هاااا!
با همون لبخند که همچیزو بیرون میریزه گفتم
+بد هم نشد که! وسط کلاس ابراز علاقه کرد
محکم کوبید رو سرم و گفت
*خاککک تو سرت که یه ذره ابرو برام نذاشتی
خواستم همونجوری بکوبم تو سرش که منجیش از راه رسید
-خانوم زندگانی بیاید این رو حل کنید
عجبا خوب زنتو نجات دادی! هیییی کی قراره منو نجات بدههه؟!
به استاد عزیزمون نگاه کردم که یه چشم غره برای من رفت یه قربون صدقه زیر لبی برای هستی!
خدا شانس بده منم میخوام!!
وسط کلاس دارن دلو قلوه میدن!
هستی بلند شد رفت
الان حتما سوال شده براتون اینجا چه خبره الان بهتون میگم
خب ببینید از این رمانا خوندید که دختره دانشجوعه با استاد جووون دانشگاه عوا میکنن تهش عاشق میشن ماجرای این رفیقه احمق و استاد گلمونه ۷ماه از سال گذشته یک ماه پیش بلاخره بهم دیگه اعتراف کردن و هیراد(استاد)اومد خواستگاری ولی هستی خانوم داره ناز میکنه هنوز جوابی نداده عقل تو کلش نیست به دو دلیل یک اخه کدوم خری تو این سن ازدواج میکنه اخه!! دو کدوم الاغی همچین خواستکار توپی رو انقدر اذیت میکنه!؟ خخخ اختلال روانی دارم خخخ
بلاخره با دلو قلوه دادن این دوتا کلاس تموم شد
با هستی از کلاس داشتیم میرفتیم بیرون که هیراد گفت
-خانوم زندگانی ۵ دقیقه دیگه بیاید دفترم پروژتون کامل نیست
ایی شیطون منکه میدونم واسه چی میگی
هستی سر تکون داد و رفت منم دونبال خودش کشوند
+هستی میگم انقدر ناز نکن دیگه بله رو بده بره بیچاره خودشو داره میکشه
نشست رو صندلی منم کنارش نشستم
*نمیدونم...نمیدونم .. چیکار کنم اصلا دلم نمیخواد مثل مامانم اشتباه انتخاب کنم اصلا دلم نمیخواد مثل خواهرم سر عشق عقلمو بزارم کنار اصلا دلم نمیخواددد!!😭
بعدش شروع کرد به گریه کردن
هستی بیچاره زندگی سختی داشته راست میگه نمیتونه عجولانه تصمیم بگیره اخه باباش خوشتیپ بود خوشگل بود مامانش باهاش ازدواج کرد فهمید چه هیولایی هروز سر چیزای کوچیک زنشو میگیره زیر کتک خواهرش هم عاشق شد و ازدواج کرد الان شوهرش بی پوله و حتی نمیزاره بیاد خوانوادش رو ببینه خلاصه هستی خیلی چشمش ترسیده!
+هستی نمیدونم چی بگم اصلا نمیتونم درکت کنم تا تو موقعیتش قرار بگیرم نمیتونم هستی ولی بشین قشنگ فکر کن دودوتا چهارتا کن ببین انتخاب درست چیه عجله نکن اینی که من میبینم تا وقت گله نی دنبالته !😁
هستی رفت تو فکر منم برای اینکه راحت باشه گوشیمو برداشتمو رفتم اینستا هنوز نیم ساعت تا کلاس بعدی مونده!
هستی بلند شد و رفت سمت ساختمون
هه میگن عاشق تحمل نداره یعنی این!!
من واقعا عاشقارو درک نمیکنم!
یکی نشست کنارم عه باز این پسره اسمشو باید بپرسم
*سلام مجدد
+علیک
*چه بداخلاق
نگاش کردم
+بداخلاق عمته
با خنده گفت
*عمه ندارم
+خالته
با نیشخند گفت
*خاله هم ندارم
حرصی گفتم
+مادرته پدرته
خندون گفت
*ندارمممم
چی این داشت واسه در اوردن حرص من اینجوری میگفت اخه خیلی شاد اینو گفت
+یعنی مامان باباهم نداری؟
*نه
با تعجب گفتم
+یه جوری میگی انگار درمورد گربه های محل حرف میزنی!
با خنده گفت
*هومم از بچی یادگرفتم برای هیچی ناراحت نشم بخصوص وقتی من دخالتی نداشتم
+درسته دخالت نداشتی ولی به هر حال باید ناراحت باشی!
*شاید اها راستی نگفتی بداخلاق کیه؟
حرصی نگاش کردم ول کن نیستا
+خواهرته
*ندارمممم خخخخخخ
شروع کرد به خندیدن
یا خدا این چه مرگشه هیچکسو نداره خوشحاله!!؟
خدا بده از این شادیا!!
با حرص تمام گفتم
+ای بابا کی شمارو قَلُ قَم کرده هیچی ازتون نمونده الان میخوای بگی داداش هم نداری؟!!
همینطوری داشت میخندید که جمله اخرم رو شنید جدی شد تو چشمام نگاه کرد
*دارم
اخیششش بلاخره یکی رو داره مثل یه بچه که شکلات پیدا کرده با ذوق گفتم
+خب پس اون بد اخلاقه
بازم شروع کرد به خندیدن
*این یکی رو راست میگی واقعا بد اخلاقه
+هیی مثلا داداشته ها طرفشو بگیر
با جدیت تمام گفت
*هرگز
که یهو یه الاغ از خدا بیخبری منو از پشت هل داد!!!
یه راست افتادم تو بغل پسرههه داشت نگام میکرد . تو شوک بود! چشماش چقدر نازعه قهوایی روشن انگار طلایه چه کیوت محوش شده بودم که
-اهم اهم ببخشید من بودم معذرت میخوام اقای رادمنش
به خودم اومدم زود از بغلش اومدم بیرون صاف نشستم هستی بیشعوررر یه چشم غره درشت به هستی رفتم!
+ببخشید رفیقم احمقم حضورش همیشه تلفات داره!😁☺️
پوکیدیم از خنده هردومون به جز هستی که قرمز شده بود😡
شرط پارت بعد
۶ لایک💝
۴ کامنت✨