تصویر هدر بخش پست‌ها

༻𝕭𝖆𝖉 𝖇𝖑𝖔𝖌 ༻

با وبلاگی از جنس خفن در خدمتتون هستیم 🌷 از رمان گرفته تا کیپاپ..... اینجارو از دست نده 💕🌷

کلاهداران 🧢

کلاهداران 🧢

| ꧁༒☾ 𝔏𝔲𝔫𝔞 ☽༒꧂

سلاااااااااااااااااااااااااام 👋🏻 

 

پارت ۴ 

 

 

••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••

به در بیمارستان خیره شدم . با کمک بچه ها از 206 مون پیاده شدیم ؛ شبیه پنگوئن راه می رفتم بچه ها هم هی دستم می نداختن بالخره رسیدیم به جایی که باید گچ پام رو باز می کردن.

دکتره که اول با دیدن شکلکای روی گچ پام با تعجب نگامون می کرد ولی بعدش دلش رو گرفته بود و می خندید به شکلکا نگاه کردم کار باران بود بر خالف این که همیشه نقاشی های خوشگلی می کِشه این بار با خودکار سبز روی گچ پام یک الاغ کشیده بود که دوتا پاهاش رو بلند کرده بودو ادمکی که من باشم و کشیده بود که خره در حال لگد زدن منه ؛ دهن ادمکم یک متر باز شده و به عقب پرت شده بود . روی خره هم نوشته بود هستی ؛ اخه هستی به خاطر کمربند مشکیش پاهام رو شکست البته قبلش سه تا بی حسی به پاهام زده بودم محیا هم که شکل یک کف پا رو برام کشیده بود و پا رو خیلی زشت کشیده بود چندش بود.

 قیافه ی باکری با اون خال گوشتی رو دماغشم برام هستی کشیده بود . النازم که ازمایشگاه ترکیده رو کشیده بود هرچند ازمایشگاهه هم ادم رو یاد دسشویی عمومی پارک ملت می نداخت تازه بوش که از اون بدتر ؛ ادم از عطر خوشش کامال به کما میرفت .. همون بهتر که ترکوندیمش.

خداروشکر نصف فک و فامیل محیا شهید بودن و از این نظر ما همیشه پارتی داشتیم .

دکتره هم بالخره گچ رو باز کرد با دیدن پام یه جیغ بنفش کشیدم لامصب کپی پایی بود که محیا واسم کشیده بود انگار کپک زده بود ناخونام به سیاهی می زد ؛ منظرش چندش تر از فیلم ترسناک مادر جنی بود... به پای راستم نگاه کردم پای سفید که لاک فیروزه ای روش خود نمایی می کرد و با صندالی ابیم خوشگل بود و حالا پای چپم که چروک بود و به سبزی می زد.

 الناز با چشمای گرد شده چشم از دو تا پاهام گرفت و گفت  

ـ تفاوت را احساس کنید 

با حرص گفتم  

ـ هستی الا............ ؛ ببین چه جوری زدی پاهامو ترکوندی.

دکتره ماشال... خوش خنده هم بود قش قش می خندید. 

هستی- بابا من باید پاتو یه جوری می شکستم که تو ده بیست روز خوب شه که شکستم پوست خودت رنگ این ماست سطلیه ی زود رنگ عوض می کنه  

باران- هستی مگه فقط ماست سطلی ها سفیدن که میگی ماست سطلی همه ی ماستا سفیدن  

هستی- نه خیر ؛ ماست سطلی ها سرشون چروک چروک پوست اینم الان چروکه  

جیغ زدم  

ـ واقعا الان دارید سر ماست بحث می کنید؟!

محیا که از خنده قرمز شده بود گفت

ـ رویا با این پات تیمورم نمی گیرتت  

منظورش از تیمور پسر همسای مون بود بر عکس اسم بزرگونش از این پسرای بی جون بود ؛ قیافم و جمع کردم و گفتم : گم شو بابا