تصویر هدر بخش پست‌ها

༻𝕭𝖆𝖉 𝖇𝖑𝖔𝖌 ༻

با وبلاگی از جنس خفن در خدمتتون هستیم 🌷 از رمان گرفته تا کیپاپ..... اینجارو از دست نده 💕🌷

کلاهداران 🧢

کلاهداران 🧢

| ꧁༒☾ 𝔏𝔲𝔫𝔞 ☽༒꧂

بفرمایید...

 

پارت ۵

 

::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::

پاهام دیگه جون نداشت ؛ مرخصی رد کرده بودیم و من و الناز و باران اومده بودیم تهران دنبال خونه چون اقای داوری مدیر دانشگاهمون تو شیراز خیر سرش برامون تو تهران دانشگاه جور کرده بود محیا و هستی هم وسایلا رو تو ی شیراز جمع می کردن.

این سیزدهمین خونه ای بود که تو این دو روز دیده بودیم یکی چون چند تا دختر تنها بودیم خونشو نمی داد اون یکی چون پسر داشت می ترسید تا به قول الناز خدایی نکرده اغفالش کنیم اون یکی واسه شوهرش می ترسید اون یکی پول زیاد می خواست اون یکی خونه دور بود اون یکی کوچیک بود از طرفی هم مامان زنگ می ز د و همش می گفت بیخیال دانشگاه شیم و برگردیم شیراز با یک بدبختیی پدر و مادرامون رو راضی کرده بودیم که بزارن تو تهران پر از شغال اخ ببخشید همون گرگ درس بخونیم...  

از طرفی هم بابای باران باهامون اومده بود تا هم خیال خودش هم خیال پدر و مادرامون از بابت جامون راحت شه.

بی حوصله رو ی صندلیه کافی شاپ لمیده بودیم و من و باران و النازم مث نخورده ها به جون بستنیمون افتاده بودیم بابای باران یا همون عمو رضا هم با لبخند مارو نگاه می کرد باران در حالی که دور لبشو مثل سگ لیس می زد گفت  

ـ بابا حالا چی کار کنیم ما چهار روز بیشتر مرخصی نداریم  

عمو رضا با لبخند گفت  

ـ غصه نخورین حل می شه.

گوشیه عمو زنگ زد و با لبخند گفت 

ـ باباته رویا 

منم لبخندی زدم که جواب داد

سلام محمد .اره الان پیش منن ؛ نه هنوز ؛ جدی ؛ باشه پس ادرس و بفرست ؛ باشه ؛ داداش ممنون 

و قطع کرد  

ـ چی شد عمو  

باران و النازم با کنجکاوی به عمو خیره بودن که بالبخند گفت  

ـ گویا یکی از همکارای بابات یه خونه طرفای دانشگاهتون داره بابات راجب به اجاره باهاش حرف زده ؛ این خونه به احتمال زیاد خوبه ؛ ادرسم فرستاد پاشید بریم ببینیم 

سوار ال 90 عمو شدیم و راه افتادیم دل تو دلم نبود خیلی خوش حال بودم بالاخره این بابای ما به یک دردی خورد /ا..رویا بابات به این خوبی ./تو خفه وجدان جان ؛ هروقت گفتن خاک انداز برو وسط برقص می دونم هیچ ربطی نداشت مهم مفهومه  

واست متاسفم /برو واسه عمت متاسف باش /این طوری که برا ی عمه ی خودت متاسف می شم / اِ راست می گی ها وای خدا دیوونه هم شدم /نه که نبودی 

سرم و با حرص کوبیدم به شیشه و داد زدم  

ـ اه برو گمشو از کلم بیرون 

با دیدن چشمای گرد حضار از دیوونه بازی هام ؛ مث یه دختر خانوم و خوب سر جام نشستم .