THOUSAND SILENT MOMENTS 💕
سلاااااااااااااااااااااااااام 👋🏻
پارت ۵
مالاچی ::::
با صدای همهمه ی چند نفر فهمیدیم که به میزمون رسیدیم. یهو فریا دستم رو کشید و گفت : مالاچی؟ میشه اذیتشون کنیم؟؟ آخه اونا ما رو دیر صدا زدن!
اولش این فکر توی ذهنم بود ولی بعدش پشیمون شدم. ولی الان که فریا داره در موردش حرف میزنه مگه میشه مخالفت کرد؟؟
من : حتما، منم باهات موافقم
فریا : پس گوشت رو بیار جلو تا نقشه ام رو بهت بگم!
اُه پس خانم کوچولو نقشه هم داره! به حرفش گوش دادم و کاری رو که خواست انجام دادم!
کایلی::::
داشتیم هممون به جُکی که امکی گفته بود می خندیدیم که یهو مالیا که روبهرو ی من نشسته بود گفت بچها اون جا رو نگاه!
و به پشت ما اشاره کرد!
من و دارا سریع پشتمون رو نگاه کردیم و امکی هم که کنار مالیا نشسته بود سرش رو بلند کرد و روبهروش رو نگاه کرد!
فریا و مالاچی بودن اونم عصبانی و بدون جاشوا.
مالیا : خب دوستان با عرض تسلیت به همگی ، لطفاً همه یه صلوات برای روح دوست عزیز و بزرگوار مون ، جاشوا بفرستید و آماده بشید تا به جمع اون بزرگوار و بقیه ی افراد فوت شده بپیوندیم!
با اینکه حرف مالیا خنده دار. بود ولی هیچ کس جرئت نداشت بخنده چون وقتی فریا و مالاچی هم زمان با هم از یه مورد عصبانی بشن واقعا همه باید فاتحشون رو بخونن!
من : بچه ها، رسیدن!
مالیا: سلا...
فریا و مالاچی بدون هیچ اعتنایی به سلام مالیا و حتی نگاه های ما ، راهشون رو کشیدن و به سمت یه میز دیگه رفتن!
دارا : چی شد؟؟!
من : الان ما رو نادیده گرفتن؟!
مالیا : ما رو نادیده گرفتن؟!
امکی : نادیده گرفتنمون؟!
جاشوا : نادیده گرفتنتون!
من : یعنی چی؟
دارا : جاشوا تو کی رسیدی؟
جاشوا : همون زمان که مالیا به اون دوتا سلام کرد!
مالیا: ما الان باید از دلشون در بیاریم، چون اجرا داریم و قطعا نمیخوایم اجرای اولمون خراب شه ، می خوایم؟
من : حتما بهشون خیلی برخورده!
دارا : پاشین بریم از دلشون در بیاریم. بلندشین سریع تر. همتون هم باید بیاین!
سریع اینو گفت و از پشت میز بلند شد! ما هم بلند شدیم و دنبالش تا میز اونا رفتیم!
امیدوارم خوشتون بیاد ♥