Thousand Silent Moments 💕
سلاااااااااااااااااااااااااام 👋🏻
پارت ششم
فریا::::
ـ واییییییییی مالاچی ، فقط قیافشون ، عالیییییی بود!
و بازم صدای خندیدنم بلند شد!
مالاچی با خنده : حتی فکرشم نمی کردم اینقدر خوب جواب بده!
از پشت صندلی پاشدم و به سمت صندلی مالاچی که رو به روم بود رفتم و اونو نشسته بغل کردم!
من : همش به خاطر همکاری و بازی خوب تو بود ، واقعا ازت ممنونم!
مالاچی هم دستش رو روی دست های گره شده ی من که دور گردنش بود گذاشت و گفت : بازی تو هم عالی بود ، و همش رو مدیون نقشه خوبت هستیم!
از گوشه چشم دیدم که کایلی داره به سمتمون میاد ، اگه کایلی اومده باشه پس بقیه هم دنبالش اومدن!
سریع دستم رو از دور گردن مالاچی باز کردم و گفتم : کایلی و بقیه دارن این سمتی میان!
مالاچی : اِ جدا؟
و بعدش سریع لبخند روی لبش رو از بین برد و صورتش خشک خشک شد!
اصلا دوست ندارم مالاچی رو اینجوری ببینم ولی خب برای پیروزی توی نقشه بهش نیاز داریم!
خودمم برگشتم سر جام و روبهروی مالاچی نشستم!
همین لحظه کایلی و بقیه به میز ما رسیدن!
کایلی : ببخشید بچه ها
مالیا : متأسفیم بچه ها
امکی: پشیمویم بچه ها
دارا : معذرت میخوایم بچه ها
جاشوا : ما را عفو بفرمایید سرورانمان.
با حرف جاشوا هم من و هم مالاچی خندمون گرفت ولی جلوشو گرفتیم تا اونا متوجه نشدن. از اون طرف هم کایلی و بقیه یه نگاه بسی ترسناکی به جاشوا انداختن که نگو و نپرس!
کایلی : جاشوا ما اومدیم اینجا عذر خواهی کنیم نه اینکه مسخره بازی در بیاریم.
بقیه هم حرف کایلی رو تایید کردن.