عشق لجباز من💓 part 2
سلام ادامه
از زبون لوکا 👇
به بیمارستان رسیدیم سری اون دختره رو بلند کردم رفتم توی بیمارستان یک دوکتور اومد و گفت👇
دوکتور: ایشون خون زیادی از دست دادند باید سری به اتاق عمل ببریمشون ...
آلیا: باشه باشه شما هر کاری انجام میدید سری انجام بدید لطفا ...
راوی💓
مرینت را به اتاق عمل انتقال دادند بعد یک عمل سخت 👇 4 ساعت بعد 👇
مرینت: آروم آروم چشمام رو باز کردم نمی دونستم کجام ولی خیلی سرم درد میکرد ..
لوکا: مرینت را به اتاق عمل انتقال دادند من و دوست شم منتظر موندیم که دوستش گفت ..
آلیا: بیبین اگر بلای سر مری بیاد زنده زنده آتیشت میزنم مطمعا باش کاری میکنم که تمام عمرت توی زندان آب خنک بخوری ....
لوکا: من هیچی نگفتم داشت راست میگفت دوکتور اومد گفت که بعد چهار ساعت بعد بهوش میاد....
آلیا: رفتم اتاق مری دیدم که به هوش اومده خیلی خوشحال شدم گفتم ....
آلیا: مری مری جونم حالت خ به عزیزم ..
مری: آ.... آر....آره ....خو.....خوب.....خوبم ....
آلیا: داشتین حرف میزدیم که دوکتور اومد ....
دوکتور: حالتون خوبه خانم مرینت ؟؟
مری: بله خوبم مرسی....
از زبون مرینت👇
اداشتیم با آلیا حرف میزدیم که یهو یک آقای با موهای آلی و چشم های آبی وارد اتاق شد آروم سلام کرد بعد شروع کرد به معرفی کردن خودش .....
لوکا: سلام خانوم مرینت من لوکا کافین استم من شمارو با ماشینم زیر گرفتم واقعا شرمندم ..
آلیا: پس میخواستی نباشی 😒😑
لوکا: بیبینید خانوم مرینت هزینه بیمارستان هر چقدر که شود خودم پرداخت میکنم ....
آلیا: نه لازم نکرده خودمون پرداخت میکنیم نمی خواد 😒
مرینت: عه آلیا آخه این چی حرفی است نه آقای کافین هیچ نیازی به معذرت خواهی نیست من الان حالم خوبه
لوکا: باشه پی من الان یکم کار دارم بعدا بهتون سر میزنم فعلا 👋👋
مرینت: باشه خدا نگهدار 👋👋
نکته: مادر و پدر مری الان توی کانادا استند ....
لوکا: وای چی دختر خوشکلی خود اون چشم های آبی و اون موهای آبی واقعا خیلی خیلی خوشکل بود ...
یدقه وایستا نکنه من عاشقش شدم...
آره من عاشقش شدم من دیوانه شم و من بدستش میارم چون یک نقشه خوب دارم 😈😈
خوب خوب تمام شد
شرط پارت بعدی ¹⁰ لایک و ²⁰ کامنت
بایییی👋❤️👋❤️👋💓